موضوعات این مطلب :
رمان و داستان
,
رمان های عاشقانه
,
دانلود رمان هما پور اصفهانی به نام سیگار شکلاتی برای موبایل
دریافت رایگان رمان برای آندروید:
رمان توسکا
دانلـــــــــــــــــــــــــود برای جاوا
دانلـــــــــــــــــــــــــــود برای آندروید
دانلـــــــــــــــــــــــــــــود برای pdf
خلاصه :دختری از جنس همه دخترا … که ناخواسته وارد راهی می شه که براش خیلی چیزا به وجود می یاره … شهرت … رقابت … ثروت … و چیزی که توی عقلش هم نمی گنجید هیچ وقت … عشق!!! عشقی از نوع ناب در روزگاری که نامش هم کیمیاست ..
رمان قرار نبود-هما پور اصفهانی
دانلــــــــــــــــــــــود برای جاوا
دانلــــــــــــــــــــــــود برای آندروید
دانلــــــــــــــــــــــــــــود برای pdf
خلاصه:داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دوسال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکور هست
مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیز جون )زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده
ترسا
آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ولی پدرش به دلیل تجربه ی
تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)به خارج داشته تحت هیچ
شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا،به خاطر همین ترسا و دوستاش
سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق
هم میشند ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و شخصی وارد
زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه،دیگه بقیه شو خودتون بخونید
خیلی قشنگه.
رمان تقاص
دانلــــــــــــــــــــــود برای جاوا
دانلـــــــــــــــــــــــود برای آنروید
دانلــــــــــــــــــــــود برای pdf
دانلـــــــــــــــــــــود برای تبلت وآیفون
خلاصه:
سالها
پیش ... وقتی هنوز چشم به دنیا باز نکرده بودم حوادثی رخ داد که تاثیرش را
مستقیم روی زندگی من و تو گذاشت ... شاید هیچ کس تصورش را هم نمی کرد یک
عشق اتشین در گذشته باعث یک عشق اتشین دیگر در آینده شود ... اما به خاطر
زهری که گذشتگان از عشق چشیدند عشق ما نیز باید طعم زهر به خودش بگیرد ...
باید تقاص پس بدهیم ... هم من هم تو ... تقاص گناهی که نکردیم ... تو به من
استواری را یاد بده! من شکننده ام ... من از جنس بلورم ... من لطیفم ...
نگذار بشکنم ... برای شکستنم زود است! دستم را بگیر ... تنهایم نگذار ...
نگذار این تقاص بی رحمانه روحمان را به کشتن بدهد ... نگذار ... بگذار این
زنجیره گسسته را من و تو پیوند بزنیم ... بگذار این کینه ها را از بین
ببریم ... بیا با هم باشیم که تو از منی و من از تو ... تو نیمه دیگر
وجودمی ... کسی هستی که قبل از دیدنت می شناختمت ... حست می کردم ... با من
بمان ... این تقاص حق من و تو نیست ... هیچ وقت باور نمی کنم که بلور
وجودت شکسته باشد ... همان خورده شیشه ای که بقیه می گویند را تو نداری ...
نه نداری ... منم ندارم ... نمی خواهم باور کنم که تو وسیله ای شدی برای
تقاص پس گرفتن ... نگو که دارم خودم را گول می زنم! شاید تو خودت خواستی
... شاید هم نه! شاید فولاد آب دیده شدی زیر بار غم این عشق ... بین دو
راهی و تردید گیر افتاده ام ... بین مرد بودن و نامرد بودن تو ... کمکم کن
... این راه که می روی به ترکستان است ... شاید هم نه ... قسمت است ... هر
چه که هست من خود را به دست تو می سپارم ... تو برو و مرا بکش به هر سو که
دوست داری ... من را با قسمتم پیوند بزن و خودت را با ....
چه خلاصه ای شد! کل رمان توش گنجونده شده ها! اما نیاز به اندکی تاملات داره
مقدمه:
:نام کتاب:سیاه روشن
:نویسنده:پ.زرین(کاربر تک سایت)
حجم کتاب:۲٫۵۷ مگابایت پی دی اف و ۱٫۰۸ مگابایت اندروید و ۰٫۹۷ مگابایت جاواو ۲۴۲ کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
اَه،لعنتی الان وقت پنچرشدن بودانگارمن اصلا امروز رومود شانس نیستم این
ازتصادفی که همکارگرام شهره جون انجام دادن وماشین نوام روداغون کرد اینم
ازالان که تواین بارون این ماشین لعنتی بایدپنچربشه حالا چیکارکنم؟حتی یه
پالتویایه چترم همراهم نیست تو الان بگیرم رو سرم کمترخیس بشم تو ماشین هم
که نمیشه نشست اومدیم تاصبح بارون بند نیومد خدایادمت گرم آخه امروزچرابامن
لج کردی من نمیدونم
همینطورکه غرغرمی کردم وبه زمین وزمان بدوبیراه
میگفتم ازماشین پیاده شدم خداییش بدجورداشت بارون میومد توی بهاریه همچین
بارونی همیشه بعید بود منم بخاطره گرمی هوا یه مانتوی معمولی تنم بود مطمئن
بودم درعرض چنددقیقه موش آب کشیده میشم رفتم ازصندوق ماشین جک وآچارای
مخصوص عوض کردن چرخ وزاپاس روبرداشتم برام اینجورکارا آسون بودباباهمیشه
منو مثل یه مرد بارآورده بود برای همین برام هیچ کاری سخت نبود کنارچرخ
مجبوری زانو زدم من که خیس شده بودم این دیگه مهم نبود اصلا
دستام
ازسرما کرخ شده بود واقعا دیگه حس تو دستام نبود کم کم شروع کردم به
جایگذاری جک وبازکردن قالپاق و پیچ چرخ دوتا ازپیچ هارو که بازکردم دستام
دیگه جون نداشت یه کم ها کردم که کمی گرم بشه درهمین حین متوجه ماشینی شدم
که داشت بهم نزدیک میشد این ماشین ازاون ماشینای جیگری بود که نگاهارو خیره
میکرد یه پورشه سفید آروم کنار ماشینم نگه داشت بیخیاله نگاه کردن به اون
ماشین ومشغوله بدبختی خودم شدم شیشه پورشه پایین اومد کسی سرش روازماشین
بیرون آورد سرم روبلند کردم بادیدن مردی که داشت بهم نگاه می کرد اخمم رو
توی هم کردم دوباره سرم رو پایین انداختم درماشین باز شد کفشهای مردی کنارم
دیدم دوباره سرم رو بالا آوردم اون مرد خم شده بود تاسرش نزدیکم باشه وقتی
دید نگاش می کنم به حرف اومد
– خانم مشکلی پیش اومده
– بله می بینید که
وبادستم به چرخ اشاره کردم دوباره گفت :
– کمک می خواید
– نه خیلی ممنون خودم ازپسش برمیام
– اما شما حسابی خیس شدید حسابی سردتون شده
– خب شما هم بفرمایید توماشینتون که مثل من نشید
اخماش رفت توی هم
– این اصلا رفتار مناسبی نیست باکسی که می خواد بهتون کمک کنه
دستاش جلواومد وآچار رو ازم گرفت
– شما بلند شید برید توی ماشین من بشینید اینجوری یخ می زنید
– نه خیلی ممنون
– به سمت ایستگاه اتوبوسی که همون نزدیک بود رفتم وزیرسایه بونش ایستادم
تا از شر بارون خلاص بشم ازاونجاخیلی راحت می تونستم اون مرد وماشینشو
ببینم نگام ازدستاش به سمت صورتش رفت صورت صاف و تقریبا سفید و ته ریش داشت
بینی خوش فرم چشمای کشیده رنگ چشماش روشن بود اما دقیق نمیشد گفت چه رنگیه
لبای خوش فرمی داشت خوش قیافه بود البته برای دختری که پول وقیافه براش
مهم باشه نه یکی مثل من که دیگه فقط داره زندگی می کنه یه آدم بی حس و چوبی
نگام به سمت ماشین رفت درب سمت راننده باز شد مرد دیگه ای ازش خارج شد و
به سمت ناجی من رفت
– بهراد چیکار داری می کنی ۲ ساعته؟
– مگه نمی بینی؟ دارم چرخ ماشین خانم رو عوض می کنم
– ول کن بابا تو هم من نمی دونم تو چرا همیشه حس انسان دوستیت الکی گل می کنه
– بابا ساکت شو اونجاوایستاده میشنوه
– اون که تا الان پشتش به من بود به سمتم برگشت ووووو اینا به صورت اپیدمی
خوشگلنا چه وضعشه؟ والا خدا یاخوشگلی نمی ده یا اگه میده همه رو به یکی
میده قیافه اش به حدی جذاب بود که چشم هرکسی رو خیره می کرد بعدانگار به
زمان حال برگشتم همون آدم بی حس همون بی تفاوت همیشگی دوباره نگاش کردم با
یه نگاه تحقیر آمیزی بهم نگاه کرد این نگاه همیشه آزارم می داد ازاینکه کسی
اینجوری نگام بکنه متنفربودم به سمتم
:نام کتاب:دریا
:نام نویسنده: ماندانا معینی ، م.مودب پور
:حجم: PDF : 4.24mg | java :651kb | apk:1.3mg
:خلاصه رمان:
دریا دختر بسیار زیبا و باهوشی است در دانشگاه با پسری زیبا به نام فریبرز اشنا می شود فیبرز به او می گوید که از خانواده ای ثروتمند است ولی بعدا دریا متوجه دروغ گویی او می شود ولی با این حال او را می بخشد و برای کمک به او از هیچ کاری خود داری نمی کند به او درس می دهد و در کنار ان به بچه های دیگر هم درس می دهد تا به وسیله ان پول به فریبز کمک کند و در برابر مخالفت های خانواده اش برای ازدواج با فریبز می ایستد ولی پس از ازدواج ……..
:فرمت: PDF , JAVA , APK
:دانلود رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور فرمت pdf
:دانلود رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور فرمت java
:دانلود رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور فرمت apk
دیگر رمان های م.مودب پور
رمان شیرین از م.مودب پور
رمان پریچهر از م.مودب پور
رمان گندم از م.مودب پور
رمان یاسمین از م.مودب پور
رمان یلدا از م.مودب پور
رمان رکسانا از م.مودب پور
رمان خواستگاری یا انتخاب از م.مودب پور
بیوگرافی مرتضی مودب پور
قسمتی از رمان:
اولین روز دانشگاهه!دانشگاه تهران!یه آرزو !»
جلوی در اصلی دانشگاه وایستادم!ترسیدم!جرات نمی کنم برم تو!جلوی در دانشگاه واستادم و به سر در قشنگش نگاه می کنم!
همیشه آرزوی یه همچین روزی رو داشتم!
حالا اون روز شده اما من می ترسم!
یه لحظه چشمامو بستم و به خودم گفتم:
-تو دریا هستی!پر اراده و شجاع!با پشتکار زیاد!آروم اما سخت کوش!وقتی هم که عصبانی
دیگه چیزی جلودارش نیست!پس برو تو!و رفتم تو!
تا از در دانشگاه وارد شدم،چند تا سال آخری جلوی در وایستاده بودن.نمی دونستم باید کجا
برم.رفتم جلوتر و از یکی از اون پسرا پرسیدم :
-ببخشید آقا،من سال اولی م،می شه بفرمایین من کجا باید برم؟
« : تا اینو گفتم،اونم معطل نکرد و گفت
-قربون من!
« ! یه دفعه همشون زدن زیر خنده !مونده بودم چی جوابشو بدم
بغض گلومو گرفته بود.چیزی نمونده بود بزنم زیر گریه ،اما جلو خودم رو گرفتم و محکم
واستادم و بهشون نگاه کردم که یکیشون با خنده گفت که این فقط یه شوخی بوده و همگی
با من راه افتادن و با خنده و شوخی،منو رسوندن جلو دانشکده ام
رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور
لینک دانلود رمان حریف سرنوشت نمیشی :
دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)
نام کتاب : وقتی برای تو ، وقتی برای من
نویسنده کتاب : مریم کاربر انجمن ۹۸ia
سبک کتاب : عاشقانه
زبان کتاب : فارسی
قالب کتاب : Pdf
حجم کتاب : ۲٫۷ مگابایت
خلاصه داستان
این داستان روایتی ست از جدال عشق و نفرت … ریحانه به دلیل تصوراتی که در دوران
مدرسه داشته از ازدواج میترسه با ترس عاشق میشه و با کورش ازدواج میکنه اما……….
داستانی جذاب و واقعی
نام کتاب : هیچ کسان ۳
نویسنده کتاب : sober کاربر انجمن ۹۸ia
سبک کتاب : ترسناک / هیجانی / معمایی / قهرمانی /
زبان کتاب : فارسی
قالب کتاب : Jar ، Epub ، Apk
حجم پرنیان : ۱٫۱۹ مگابایت
حجم ایبوک :۲۴۰ کیلو بایت
حجم اندروید : ۱٫۱۴ مگابایت
خلاصه داستان
شخصیت اصلی داستان ، بهراد مثل جلد قبل با کمک جنی به اسم هاموس به مردم کمک می کنه…
یه شب که بهراد داره از سر کار به خونه ش برمی گرده یه پسری رو می بینه که توی کوچه مونده
و جایی نداره بره،دلش می سوره و با خودش می برش خونه.فردای اون شب
مامورای آگاهی بهش خبر میدن که یه قاتل زنجیره ای دنبالشه…
کمی که می گذره بهراد متوجه میشه پسری که توی خونه ش راه داده…
با تشکر از سایت www.98ia.com و sober عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود برای موبایل ( نسخه پرنیان )
دانلود برای موبایل ( نسخه EPUB )
موضوعات مرتبط: رمان جار، رمان درخواستی دوستان، رمان epub، رمان پلیسی، رمان هیجانی، رمان اجتماعی، رمان جنایی، رمان ترسناک
موضوعات این مطلب :
,
,
قسمتی از متن رمان:
فقط جان جدتان جایی برویم که از انظار دور باشیم . »
ملینا گفت : « قربان آدم چیز فهم . طبقه دوم یه کافی شاپ است که خیلی دنجه
؛ میریم آنجا . » همگی با خوشحالی از پله ها بالا رفتیم . این هم جزو
اولین ها بود ؛ برای اولین بار قدم به جای ناشناخته ای گذاشتم . همه چیز
برایم تازگی داشت ..رمان شام مهتاب
مادر لبخندی زد و گفت :« عزیزجون اینقدر مرا خجالت ندهید ؛ منهم اگر چیزی به ارث بردم از شما بوده .»
پدر با شوخی گفت :« خوب تعارف برای هم تکه پاره میکنید ؛ خب اصل حالتون چطوره ؟.رمان شام مهتاب
مادرهمانطور که موهایم را نوازش میکرد به آرامی میگریست .
ـ الهی من فدات شم ؛ تو دختر با استعدادی هستی ؛ حیف بود که از دیگران عقب
بیفتی . خوشحالم که بالاخره با سماجت به خواسته ات رسیدی ؛ بهت تبریک میگم
.
ناگهان یاد شایان افتادم.رمان شام مهتاب
ـ اما این خواب فرق داشت ؛ من هیچ وقت در
چنین جشن هایی شرکت نکرده بودم ؛ این چنین لباسهایی نپوشیده بودم ؛ اما
دیشب سنگ تمام گذاشتم و هر کاری که نباید انجام دهم ؛ انجام دادم و
متاسفانه لذت هم بردم. گناه من نابخشودنی است ؛ برای همین پدر با من قهر
کرده او هیچ وقت مرا نخواهد بخشید.
و با صدای بلند گریه کردم . .رمان شام مهتاب
شایان هراسان جلو آمد و دو دستی به سرش کوبید و گفت:« خاک بر سرمن ؛ مقصر اصلی من هستم شرمنده که باعث ناراحتی همه شدم.»
آنقدر قیافه اش مسخره بود که ناخودآگاه خنده ام گرفت. شایان که همانطور
مات و مبهودت مرا نگاه میکرد گفت:« واه ؛ واه ؛ حالا ما باید بخندیم یا
گریه کنیم !»
:نام کتاب:تاوان عشق
:نویسنده:فهیمه رحیمی
:حجم کتاب:۱٫۸۱مگابایت پی دی اف و ۱٫۰۷مگابایت اندروید و ۹۸۱کیلوبایت جاواو ۳۴۹کیلو بایت epub
:خلاصه ی داستان:
کاترینا دختر مسیحی ایرانی در کودکی دریک زلزله پدر ومادرش را از دست میدهد و چون نمیتواند برای نجات انها کاری بکند از دختر بودن وضعف خود متنفر میشود وسعی میکند با پوشیدن لباسها ،تغییر نام و انجام کارهای پسرانه شبیه پسرها شود با بزرگ شدن او پسر بسیار پولدار اسرائلی به نام ساموئل عاشق او میشود ولی با دیدن سردی و بی تفاوتی عجیب کاترینا که حالا نام ساده را بر خود گذاشته متوجه میشود که او دچار بیماری روحی وروانی است و او را رها میکند
:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub
سر انجام روز موعود فرا رسید و من به دعوت استاد از کرج رهسپار تا با همسرش آشنا وبه داستان زندگی او گوش فرا دهم.خانه استاد در یکی از محلات قدیمی شمیران واقع شده و من خیلی زود آن را در میان آن همه خانه مدرن و اشرافی
باز شناختم ، زیرا استاد گفته بود خانه اش در میان خانه های شیک و لوکس آنجا وصله ی ناجوری است. ولی به نظر من
تنها خانه ی آن محیط بود که روح و اصالت داشت . به محض ورود به خانه ، همسر استاد چنان گرم و پرشور پذیرایم شد که خیلی زود با او مأنوس شدم و احساس کردم که دوستی قدیمی را بعد از سالها باز یافته ام .وقتی فنجان چایی را گذاشت
مقبلم گذاشت و روبرویم نشست ، از آنجا توانستم او را بخوبی ببینم ، چهره اش گندمگون بود ، باچشمانی درشت و سیاه که بیننده را مسحور خویش می ساخت . موهای بلند و مشکی و مواجی داشت با گردنی بلند و دهان و بینی کوچک و خوش ترکیب . نمی دانم چرا گمان کردم قبلا او را دیده ام .در آن لحظه زیاد به مغزم فشار آوردم تابیاد بیاورم او را کجا دیده ام .آیا مدل نقاشی استاد نبود ؟ باشنیدن اینکه چایتان سرد نشود از فکر کردن پیرامون این موضوع خارج شدم. ((ساده)) تبسمی کرد و گفت : استاد قبلا راجع به شما صحبت کرده و گفته که نویسنده هستید و قصد دارید نحوه ی َنایی من و ایشان و زندگی مشترکمان را موضوع کتاب جدید خود قرار دهید. گفتم : این باعث افتخار من است هر چند که در کار نویسنگی تبحری ندارم ، اما تمام کوشش خود را به کار می بندم تا بتوانم حق مطلب را اداء کنم . استاد گفت من کتاب های شنا را خوانده ام و یقین دارم که از عهده ی ان بر خواهید آمد. بهر حال تا زیاد ننویسدید نمی توانید نویسنده ی موفقی شوید.من به سهم خود ضعف نوشته های شما رامی بخشم و امیدوارم که ساده هم همین کار را بکند . خانم با تکان دادن سر حرف استاد را تائید کرد . استاد از جا برخاست و گفت من با اجازه شما می روم تا به کار هایم برسم . بعد از رفتن او ((ساده)) با لحن آرامی به صحبت پرداخت و گفت : برای شروع داستان بهتر است ابتدا از دوران کودکی خود بگویم .
اسم دوران دوشیزگی من کاترینا گریگوریان است. پدرم ایرانی و مادرم مکزیکی بودند. پدرم کارشناس چاه نفت بود و برای یک شرکت خارجی کار می کرد . مادرم زنی زیبا و دلفریب بود . آنها با عشق ازدواج کرده و من تنها ثمره ی آن هستم .تا هفت سالگی زندگی راحتی را سپری کردم .اما مقدر نبودکه این سعادت پایدار بماند . بنا به دعوت یکی از دوستان پدرم که به شیراز منتقل شده بود به آنجا رفتیم .چند روزی بعد از ورودمان فاجعه به وقوع پیوست و ناگهان زلزله مهیبی زمین و زمان را به هم ریخت .وقتی زمین لرزه شروع شد من در حیاط بودم و پدر و مادرم در اتاق استراحت می کردند اما پیش از آنکه بتوانند اتاق را ترک کنند ،سقف فرو ریخت و آنها زیر آوار ماندند .همکار پدرم و خانمش بیرون بودند و جان سالم به در بردند.هنوز دقایقی نگذشته بود و ما هنوز در بهت و حیرت بودیم که بار دیگر زمین تکان خوردو آنچه را که سالم مانده بود ویران کرد. من دچار شوک شده بودم و پیاپی جیغ می کشیدم. وقتی همکار پدرم مرا در آغوش کشید ، او را چنگ زدم و به طرف اتاقی که دیگر به صورت مخروبه در آمده بود دویدم و با ناخن شروع کردم به کندن. می خواستم پدر و مادرم را نجات دهم .هنگامی که عده ای برای کمک رسیدند دیگر شب شده و کاری از دست آنها ساخته نبود نزدیکی های صبح جسد پدر و مادرم را در حالی که در آغوش هم جان سپرده بودند از زیر آوار بیرون کشیدند . موهای بلند و مشکی مادرم به خون و خاک آغشته بود و چهره پدر تشخیص داده نمی شد. بلایی عظیم بر مردم نازل شده و در آن هنگاه ی غریب هر کس به دنبال گمشده ای می گشت .من تا آن
دانلود رمان خلوت شب های تنهایی
دانلود رمان خلوت شب های تنهایی اثر فهیمه رحیمی
بخشی از رمان خلوت شب های تنهایی :
از پله های زیر زمین چاپخانه بالا آمدم تا در میان ازدحام مردمی که در
حال رفت و آمد بودند ، شاید بتوانم سهمی از هوای آزاد خیابان داشته باشم و
دوباره به آن دخمه باز گردم . وانت بار برای تخلیه کاغذ درست روبروی
چاپخانه پارک کرده بود و راننده به بچه ها در تخلیه کاغذ ها کمک می کرد .
مقابل دیوار چاپخانه را دو دستفروش بساط کرده بودند که سمت راستش آقای فری
با پهن کردن پارچه برزنتی لباس مردانه وارداتی می فروخت و در سمت چپ آقا
خانف کتابهای دست دوم را به کمتر از نصف قیمت حراج کرده بود . کار و بار
آقا فری پر رونق تر از آقا خانف بود ضمناً آدمهایی که در کنار بساط
کتابفروشی خانف می ایستادند و به عنوان کتابها زل می زدند بیشتر از آن
دیگری بود اما پولی که خرج می شد به کاسه مسی آقا فری ریخته می شد . خودم
یکی ، دو تایی کتاب از خانف خریده بودم و با او سلام و علیکی هم داشتم .
خانف روی چهار پایه نشسته بود و کتابی در دست داشت و اینطور که به نظر می
رسید غرق مطالعه بود . صدای ماشین چاپ در هیاهویی که فروشندگان به راه
انداخته بودند گم می شد ؛
« اگر امروز نبری فردا پشیمون میشی ! بدو حراجش کردم ، از ما بخرید به نفع شماست . جگر تو حال میاره خاکشیر . بدو که تموم شد
رمان خواب زمستانی
دانلود رمان خواب زمستانی اثر گلی ترقی
بخشی از این رمان :
از یک جا باد می آید، از درز پنجره ها، از زیر در، از یک سوراخ نامریی. زمستان آمده، به این زودی. زمستان ها با هم بودیم؛ من، هاشمی، انوری، عزیزی، احمدی، مهدوی و البته آقای حیدری.
چه زود گذشت. هفتاد و پنج سال، یا هفتاد و هفت یا بیشتر. نمی دانم. حساب روزها و سال ها از دستم در رفته. دو سال کم تر، دو سال بیشتر، چه فرقی می کند؟ پیری از کی شروع شد؟ از کی مرگ حضور خودش را تایید کرد؟
یک روز یک نفر گفت: « پیرمرد مواظب باش نیفتی.» پشت سرم را نگاه کردم و گفتم: « آره، مواظب باش نیفتی.» برگشتم تا هر که بود دستش را بگیرم. ماتم برد. از خودم پرسیدم « با منه؟» باورم نشد و گذشتم.
آقای حیدری می گفت « اووه، کو تا چهل سالگی. حالا حالاها مونده، یه قرآن مونده، شایدم هیچ وقت نیاد، هیچ وقت.»
چه سرمایی. چه سوزی. دنیا دارد یخ می زند. دنیا دارد به همراه من یواش یواش می یمرد. چراغ را روشن می کنم. صندلیم را به بخاری می چسبانم. می نشینم و پتو را به دور خودم می پیچم.
لینک دانلود رمان خواب زمستانی در پایین :
khabe-zemestani
رمان بانوی اسفند
دانلود رمان بانوی اسفند اثر مریم کریم خانی
بخشی از این رمان :
تقریبا ساعتی از ظهر گذشته بود در مقابل دبستان پسرانه ای سنگین شده بود
به خارج شدن بچه ها از مدرسه نگاه کردم . همیشه از دیدن این همه بچه در کنار هم لذت می بردم و علاقه ای خاص نسبت به بچه ها نشان میدادم با آنها راحت تر ارتباط برقرار می کردم و بهتر می فهمیدم شان و همیشه این حس را هم داشتم که بچه ها با من سریعتر از بقیه ادم ها خو می گیرند و من را بین خودشان می پذیرند تک تک آنها را از نظر می گذراندم تا اینکه متوجه پسری شدم که به درخت تکیه داده بود انگار منتظر کسی بود به او خیره ماندم . حس غریب مرا به او جذب می کرد
با به صدا در آوردن بوق ماشین او را متوجه خودم کردم با حرکت دست به او اشاره کردم او کمی مکث کرد بعد آرام به طرفم آمد و سرش را از شیشه ماشین به داخل آورد و گفت
-بله خانم . با من کاری داشتید ؟
لینک دانلود رمان بانوی اسفند در پایین :
banoye-esfand
رمان زندگی دوباره
دانلود رمان زندگی دوباره اثر شیوا همتی
بخشی از این رمان :
آن روز هم باران می امد.قطرات کوچک آب از اسمان ابی فرو می چکید.من از دبیرستان به خانه برمی گشتم.وارد کوچه ای شدم که خانه ماد در انجا واقع شده بود.هوز چند قدمی با خانه فاصله داشتم که صدایی مرا از حرکت باز داشت.
خانم می بخشید.منزل اقای رحمانی در این کوچه است؟
نگاهی به او کردم و با دست خانه مان را به او نشان دادم.او از من تشکر کرد و به طرف خانه رفت و زنگ زد.بعد به سمت من نگاه کرد که همانطور در چند قدمی خانه ایستاده بودم و او را نگاه می کردم.سرم را پایین انداختم و به طرف خانه رفتم.در خانه باز شد.مادر نگاهی به من و بعد نگاهی به ان مرد کرد.من سلام کردم و سپس وارد خانه شدم.صدای مادر را می شنیدم که از مرد جوان می پرسید منزل چه کسی را می خواهید با چه کسی کار دارید.به طرف اتاق رفتم و لباسهایم را عوض کردم و پس از شستن دست و صورتم وارد آشپزخانه شدم.برای خودم چای ریختم و در حالی که با یک لیوان چای وارد اتاق می شدم،با صدای بلند گفتم:مامان کی بود؟چه کار داشت؟یکمرتبه ان مرد را دیدم که درست رو به رویم روی مبل لم داده.مرد غریبه سلام کرد و من در حالیکه از خجالت سرخ شده بودم و دست و پایم را گم کرده بودم جواب سلام او را دادم.
لینک دانلود رمان زندگی دوباره در پایین :
zendegi-dobare
رمان چشمان وحشی
دانلود رمان چشمان وحشی اثر راضیه بلوچ اکبری
بخشی از این رمان :
سلام مامان!چه طوری؟
- -سلام دخترم!برگشتی؟
- همینطور كه یقه ی مانتوم را در دست گرفته بودم و خودم را باد میزدم ، گفتم:
- -اوه.....اوه! چه قدر هوا دم كرده،مردم از گرما!
- مادر با مهربانی نگاهی به چشمانم كرد و گفت :
- عزیزم!برو لباستو عوض كن و ابی هم به سرو صورتت بزن،من میرم میز رو اماده میكنم.
نفس حبس شده ام را بیرون فرستادم و با بی حوصلگی پله ها روطی كردم،تا به طبقه بالا رسیدم.بعد از تعویض لباس و شستن دست و صورتم به طبقه پایین رفتم.
بوی قرمه سبزی مادر فضای اشپزخانه را پر كرده بود. شكمم از گرسنگی به قار و قور افتاد.مادر بشقاب برنج و خورش را جلوی من گذاشت. با عجله بسم الله گفتم و قاشق رابه طرف دهان بردم.انصافا قرمه سبزی مادر ، هم رنگ و هم طعم خوبی داشت.زیر چشمی نگاهی به او كردم و گفتم:
-شما نهار خوردید؟
لینک دانلود رمان چشمان وحشی در پایین :
cheshmane-vahshi
رمان عشق و هزار و یک شب
دانلود رمان عشق و هزار و یک شب اثر ر.اعتمادی
بخشی از این رمان :
دختر جوان بیست و چهار ساله ای، با چهره ای بیضی و پوستی سپید، بلند قامت، کفش سپید ورزشی در پا و کیف لوازم تنیس بر دوش، جلو یک ساختمان بلند هجده طبقه در شمال شهر، لحظه ای مکث کرد.
نگاهی به آخرین طبقه ی ساختمان انداخت که با سنگ های تزئینی به رنگ "بژ" در چشم رهگذران جلوه می فروخت.
از آن ساختمان های بلند که تهران در نخستین سالهای دهه ی هشتاد، به تعداد زیاد از شکم خود بیرون داده بود.
ترکیبی از معماری جدید اروپائی با چاشنی اندکی از شیوە معماری قاجاری.
صاحب این ساختمان، کسی جز آقای روشنایی برج ساز معروف و پدر این دختر جوان نبود که باصطلاح غربی ها به ((های رایز)) خود سخت می بالید و هر آپارتمانش با چهارصد متر وسعت به مبلغ سرسام آوری فروخته شده و چندین برج بلند دیگر بنا کرده بود یا در دست ساخت داشت.
آقای روشنائی، یعنی پدر دختری که او را در نهایت سلامت و سرزنده و شاداب می بینیم در آخرین طبقه ساختمان دفتری دایر کرده بود که همە تزئیناتش را در آن روزها که آرایشهای غربی شدیدا تحقیر می شد، از غرب آورده بود و به رخ مشتریان سنگین جیب خود می کشید.
دختر جوان لبخندی لبریز از رضایت بر لب آورد، به تعظیم و کرنش نگهبان جوتن ساختمان پاسخی داد و داخل آسانسوری شد که برای ساکنان دهم به بالا نصب شده بود.
لینک دانلود رمان عشق و هزار و یک شب در پایین :
eshgh-va-hezaro-yek-shab
رمان میخواهم زندگی کنم
دانلود رمان میخواهم زندگی کنم اثر فاطمه حاجی بنده
بخشی از این رمان :
بازم دیر کردی ؟
- متاسفم اما . . .
همیشه همین رو می گی ، عجله کن داره دیر می شه . به راه افتاد و دوستش او را دنبال کرد . سکوت بین راه حامد را خسته کرد و گفت :
امروز چرا دیر اومدی ؟
سرش را بلند کرد و گفت : تو که می دونی تا شیرم رو نخورم مامان نمی گذاره بیام بیرون .
- مگر تو بچه ای ؟
با ناراحتی گفت : برای مامان بله !
حامد بر سرعت قدم هایش افزود و گفت : سریع بیا که حوصله فریاد های عابدی رو ندارم . همراهش به فکر فرو رفته بود دوست داشت با حامد حرف بزند و از آنچه در تمام مدت آزارش داده بود سخن بگوید اما نمی توانست . حامد بهترین و عزیز ترین فرد زندگی اش بود با این که تمام روز و شبهایش با او می گذشت اما حامد هنوز هم در مورد او چیزی نمی دانست . نزدیک باشگاه برای لحظه ای ایستاد . حامد با تعجب گفت : پس چرا نمی آیی ؟
خندید و گفت : می خوام خودم رو برای فریاد های آقای عابدی آماده کنم
لینک دانلود رمان میخواهم زندگی کنم در پایین :
mikhaham-zendegi-konam
رمان لیلا
دانلود رمان لیلا اثر ماندانا رفیعی
بخشی از این رمان :
با عصبانیت تمام در را بستم و از منزل خارج شد
بغض گلویم را گرفته بود و گریه امانم را بریده بود. حرفه های مادر است. گوشه کنایه های پدرم و مسخره کردن های برادرم ذهنم را مشغول کرده بود آزارم میداد و تمام وجودم را می سوزاند. این همه مانع بر سر راهم ایستاده بودند و من می خواستم همه و همه را بشکنم. و جلو بروم ولی. ولی .... نمی توانستم ان موقع حدود بیست و سه یا بیست و چهار سال بیشتر نداشتم. اگر می خواستم دور همه را خط بکشم و از انها جدا شوم نه پشت و پناهی داشتم نه آینده ای نه ..... نه هیچ چیز. من بچه دردانه ای بیش نبودم. با وجود اینکه لیسانس داشتم و سربازی برایم خیلی سخت نبود ولی حاضر به رفتن سربازی هم نبودم. هیچ جا استخدامم نمی کردند هر ماه پول تو جیبی ام را هم پدر می داد. این تنها ضعف من بود که در آمدی نداشتم و اگر می خواستم در آمد خوبی داشته باشم. یا باید اول به سربازی می رفتم یا اینکه در شرکت پدر استخدام می شدم ولی هیچکدام برای من قایل انجام دادن نبود من می خواستم با دختری ازدواج کم که پدر و مادرم او را ادم حساب نمی کردند اگر با او ازدواج می کردم خانواده طردم می کردند و در این حالت باید روی پای خود می ایستادم و خرج زندگی را در می آوردم ای کاش .. ای کاش ... سربازی ام را رفته بودم ولی چاره ای نبود گیج شده بودم
لینک دانلود رمان لیلا در پایین :
leyla
رمان شبهای تهران
دانلود رمان شبهای تهران اثر غزاله علیزاده
بخشی از این رمان :
نزدیک شش سال میان نوشهر و محود آباد بانویی آسوری مهمانسرایی را اداره می کرد. خوراک ماهی لذیذ و مشهوری داشت. با بستنی های تمشک وحشی، پسته و بادام و توت فرنگی که در اتاق دربسته ترکیب می کرد، از فوت و فن کار کسی با خبر نبود و با خامه های مخروطی محصول شیر گاوهای هولشتاین که در سراسر باغ ازادانه می چرخیدند آنها را زینت می داد است.
بنای مهمانخانه یا نمای سفید و شیروانی سفال اخرایی که سایه روشنی چون فلس ماهی دشت پشت ردیف درختان اشن و زبان گنجشک، در انتهای جاده ی پرپیچی دور از نظر می ماند. حوالی غروب سواری های بزرگ و تیره رنگ می آمدند ودر صحن شن پوش توقفگاه. مهمانان جدی را که غالبا پیشخدمتی برای حمل و نقل باز و ذکر کوچک فرار همراهشان بود پیاده میکردند.
سراسر شب پیش می بارید و آفتابی شده بود. از صبح، نسیم گرمی که از روی امواج دریا برمی خاست پرشکوفه ها را بر سر و دوش مسافران که در باغ قدم می زدند افشان می کد و در زمین رگی می تپید که دسته دسته علفها، بنفشه های وحشی گلها را بیرون می داد. مردی جوان و بانویی سالخورده بر نیمکتی کنار چمنزار و زیر سایه ی درخت نارنج نشسته بودند بانوی سالخورده پتوی نازکی را با خانه های دودی و زرد بر زانوان لاغر گسترده بود و دسته ی چتری بسته را با انگشتانی بلند و استخوانی چون پنجه ی پرندگان و مزین به انگشترهای یاقوت و الماس محکم فشار می داد و از پشت عینکی با دوره های مطلا گردش کنندگان را زیر نظر گرفته بود. هم صحبت او که گاه در جوانب جمله های پیرزن سری تکان می داد پسری جوان با چهره ای گیرا و بیش و کم افسرده بود. بیست ساله می نمود وبا شگفتی ای کودک وار به دسته های مردم وچشم انداز روشن نگاه می کرد و از خانم مطالبی نامرتبط می پرسید. بانو پس از مکثی کوتاه به روشنی پاسخ می داد، و چهره پسر جوان بیانگر رضایت او بود ... با اشتیاق پرسید: «؟ مثل اینکه دخترها از گذشته مستقل ترند»
لینک دانلود رمان شبهای تهران در پایین :
shabhaye-tehran
نام کتاب : همخونه
نویسنده : مریم ریاحی
ناشر : پارس بوک
زبان کتاب : فارسی
تعداد صفحه : 229
قالب کتاب : PDF
حجم فایل : 4,750 Kb
توضیحات : رمان
هم خونه داستان زندگی دختر جوانی است که بنا به خواست پدرخوانده خود به
صورت شش ماهه موقتا با پسر او ازدواج میکند تا مانند دو همخونه در کنار هم
زندگی کنند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بینشان تقسیم شود. این دو
زندگی خود را در کنار هم آغاز میکنند.در حالیکه دختر جوان رفته
رفته به پسر علاقمند می شود و…
رمان زن قرار دادی
دانلود رمان زن قرار دادی اثر مهری رحمانی
بخشی از این رمان :
کتاب را بست داشت فکر میکرد که شب بهترین قسمت روز است نه صدایی نه قانونی نه منعی همه چیز در اختیار خودش بود. روی زمین دراز کشید بدنش را کش و قوس داد. ماه از پنجره به رویاهایش ریخت. تلفن زنگ زد
وقتی حرفهام تموم شد با لحنی که رنگ موعظه داشت گفت: ما دنبال فوق العاده هستیم در حالیکه فوق العاده ای در کار نیست.
نمیدونم چه جوابی دادم ولی خوب میدونم وقتی گوشی رو گذاشت فهمید که به من دروغ گفته چون از تاسف خزیده در صداش بوی یک انتظار سرخورده می اومد. مطمئنم وقتی که این حرفو زد سوز این انتظار توی چشماش سرخ و مرطوب شده بود چون در لحن صداش نه تنها حسرت بلکه بغض کهنه ای پس رفته بود ولی نه اونقدر که من نفهمم. انتظار چیزی چیزی مثل حسی شبیه اتفاقی ساده با طعمی فوق العاده است.
لینک دانلود رمان زن قرار دادی در پایین :
zane-gharadadi
رمان وادی عشق و گناه
دانلود رمان وادی عشق و گناه اثر م. پریزن (جیمن)
بخشی از این رمان :
هنگامی که چشم هایش ادامه ی شعر را تار دید،دل آزرده کتاب را بست و نگاهی به عکس شاعره ی کتاب انداخت که دیدگان سیاهش را به مخاطب دوخته بود.او فورغ فرخزاد را شاعره ای توانا یافته بود.فروغ تنها شاعری بود که توانسته بود تا اعماق روح او نفوذ کند
شعرهایش به وی آرامش می داد.از این رو،دیوان شعر فروغ همیشه و همه جا همراه لحظه لحظه ی او در جاده ی سرنوشتش بود.از مطالعه اش خسته نمی شد،ولی امروز در این عصر دلگیر پاییزی،نه چشمهای منتظرش توان خواندن داشت و نه گوش های مراقبش توان شنیدن،چرا که در انتظار شنیدن صدای پایی اشنا بود و چشم هایش خیره ی دیدن تصویری خیال برانگیز بود.
چند دقسقه ای از موعد مقرر گذشته بود،ولی اثری از آن که شیون انتظارش را می کشید نبود.هراسان از روی نیمکت بلند شد و اندکی در اطراف رژه رفت.
لینک دانلود رمان وادی عشق و گناه در پایین :
vadi-eshgh-va-gonah
رمان رقص در خاطره
دانلود رمان رقص در خاطره اثر مریم عباس زاده
بخشی از این رمان :
شبی مرموز و رویایی بود، ماه نقره می پاشید و ستاره ها می رقصیدند، شاپرکی تنها، سرگردان به اینسو و آن سو پرواز می کرد و آغوش امن گلی را می طلبید، در نهایت بعد از دقایقی شاخه گل سرخی او را دعوت و آغوش به رویش گشود.
لحظه ای کمیاب وصال شاپرک سرگشته و گل زیبا شکوفه لبخندی را روی لب های دختر جوانی که شاهد این صحنه ی ناب بود، رویاند. گره ی سنگین ابروانش باز شد و بالاخره پس از اعتها عضلات منقبض بدنش نرم شد. آهی کشید و شنل خوش بافت شیری رنگش را بیشتر به دور خود پیچاند، شنلی مثلثی که ریشه های بلندی داشت. هنر دست مادربزگ نازنینش که مثل جان عزیز و گرامیش می داشت.
کمی بدن خود را به سمت جلو متمایل و تاب با صدای جیر جیر شروع به حرکت کرد. نگاهش خیره و ثابت به روی گل ماند، در تعجب از این که در سرما و در این فصل این گل طراوت و شادابی خود را چگونه حفظ کرده؟!
شانه بالا انداخت و سعی کرد فکرش را به چیز دیگری معطوف کند، اما به چه؟
از روی تاب بلند شد، سوز و سرما آزارش می داد، اهمیتی نداد. شروع به قدم زدن کرد، هر جا که قدم می گذاشت توده ای برگ خشک زیر پایش صدا می کرد و خرد می شد.
لینک دانلود رمان رقص در خاطره در پایین :
raghs-dar-khatere
رمان رنگ سرخ عشق
دانلود رمان رنگ سرخ عشق اثر ر. اعتمادی
بخشی از این رمان :
ساعت دقیقا یازده شب بود.نخستین باران پائیزی چهره غبارآلوده وچرک تهرانم رابا نم نم شاعرانه اش می شست.آسفالت خیابان پهن وعریضی که هتل شرایتون رادر آغوش رطوبت زده اش می فشرد سخاوتمندانه انعکاس نور فلورسنت ها را درمعرض نمایش می گذاشت.خیابان کاملا خلوت به نظرمی رسید جزچند اتومبیل گرانقیمت وتاکسی های مخصوص هتل هیچ عابری به چشم نمی آمد.دراین لحظه یک مذد همراه با دختری جوان ازحلقه درشیشه ای هتل بیرون آمد.مرد سی وسه چهارساله بلندقامت وشیک پوش بود ونرمشی که مخصوص ورزشکاران رشته های مدرن ورزشی است درحرکاتش دیده می شد اوبا ادب وفروتنی خاص مردان امروزی دخترهمراهش رابه سمت اتومبیل تویوتای شش سیلندرش هدایت کرد.دخترهمراهش هم بلند قامت وشاید دوسه سانتی متر ازاو کوتاه تر می زد. کشیده وظریف بود بااینکه روپوش بلندی برتن داشت تناسب اندامش برای هردختریا بانوی جوانی هم غبطه انگیز بود.بی جهت نبود که همکاران ودوستان دانشجویش در دانشکده معدن به او لقب پری داده بودند. شاید هم حق باهمشاگردیهایش بودبه خصوص که حرکات نرم ولطافت رفتارش هم باخلق وخوی متعادل او هماهنگی داشت.پری باهمه ظرافت ولطافت ظاهری اش روی صندلی جلو اتومبیل نشست و مردجوان اتومبیل رابه حرکت انداخت وخیلی زود وار خیابان قدیمی وپردرخت تهران ولیعصر شد.اوبرای تکمیل فضای شاعرانه این دیدار شیرین شبانه دکمه ی سی دی اتومبیل رافشرد وآهنگ نرم واحساساتی غریبه ای در نیمه شب با صدای مشهور خواننده ی قرن20 فرانک سیناترا که مناسب آن شب رویا برانگیزشان بود درفضای اتومبیل پیچید.مردجوان نگاه کاملا شناخته شده آدمهای عاشق به نیمرخ ظریف همراهش انداخت ونیم نگاهی به آینه عقب اتومبیل.بله! اتومبیل بنزی که چندشب بود اورا باسماجت آمیخته با پررویی تعقیب می کرد باحفظ یک فاصله 50 60متری بدنبالش راه افتاده بود.مرد بی آنکه خونسردی اش رااز دست بدهد دوباره نگاهی عاشقانه به مسافر زیبا ونرم ولطیفش انداخت وبالحن بسیار خودمانی گفت:نسیم!
لینک دانلود رمان رنگ سرخ عشق در پایین :
range-sorkhe-eshgh
رمان سرمه
دانلود رمان سرمه اثر ناهید سلیمانخانی
بخشی از این رمان :
با هزار دردسر یک صندلی خالی در پشت ستونِ پهنی در انتهای سالن پیدا کردم و نشستم.از آنجا ورودی مسافران پیدا بود. تابلوی نمایشگر اطاعت پرواز هم در سمت راستم قرار داشت.با آنکه میدانستم کسی به استقبال او نمی آید، عینک دودی پهنی زده بودم تا شناخته نشوم. چشمم به ورودی بود و دلم زیر و رو میشد. هواسرد بود، اما انگار همه بخاری های موجود در سلولهای بدنم به طور ناگهانی از زیر پوستم بیرون زده بود که داشتم شُرشُر عرق میریختم. دلواپسی موهومی به دلم چنگ میزد و حال خودم را نمی فهمیدم. سردر نمی آوردم سرخوشم یا دلتنگ! شاید از تصمیم ناگهانی خود غافلگیر شده بودم که پس از سالها آزار یکهو دلم هوای دیدنش را کرده بود.
تا تلفن همراهم زنگ زد در کیفم را باز کردم و دکمه خاموش ار فشار دادم، دلم نمیخواست تمرکزم به هم بریزد یا کسی چیزی بگوید که مردد شوم. حرکات ِچشم انتظارات در پشت دیوار شیشه ای بلند شبیه افکار من بود. سردرگم و گیج .جیغ و داد بچه ها بیداد میکرد. با آنکه تصمیم گرفته بودم که گذشته فکر نکنم گریز از خاطرات تلخ و شیرین که عمری عذابم داده بود کاری سخت و ناممکن به نظر می رسید.
لینک دانلود رمان سرمه در پایین :
sorme
رمان ماه عسل
دانلود رمان ماه عسل اثر حامد احمدی
بخشی از این رمان :
هر زمان كه دلم می گرفت، دوست داشتم كه به درون حیاط بروم. آنجا كه فضای بازی دارد. دست هایم را باز كنم. و ناگهان غیب شوم.
و زمانی بعد، در هندوستان ظاهر شوم. در دهكده ای. در جایی كه دختری باشد، تنها و درمانده.
به پیش او بروم. مرا در آغوش كشد. و آنگاه، با هم باشیم. تا صبح.
و او شاد شاد باشد از آن آشنایی.
و من مریض شوم.
مریضی ام، یك هفته ای به طول بیانجامد و او تمام هفته را بر بالینم بنشیند، به این امید كه روزی برخیزم و دوباره با هم باشیم و دوباره از با هم بودنمان، شاد شویم."
بعد از اینكه این جمله ها را گفت، اتاق را با كشیدن پرده هایش، در سیاهی فرو برد. تا اینكه چند لحظه بعد آباژوری روشن شد.
لینک دانلود رمان ماه عسل در پایین :
mahe-asal
رمان پریا
دانلود رمان پریا اثر فهیمه رحیمی
بخشی از این رمان :
از روزی كه در محله دیو تنوره كشید و سر به آسمون سایید.ادمهای بی ریا و صمیمی هم در آتش تندر سوختند وجان به در برده ها بره معصوممهربانی و رافت را به پای غول قربانی كردند تا صباحی بیشتر از این عروس هزار چهرهكام گیرند . چهره ها رنگ باخت و لبخندها به بیرنگی نشست الفاظ ساده و صمیمی زیركلمات پر طمطراق و سنگین له شد و نابود شد . درختان كهنسال اره و جوی از وحشتدامنش خشك شد و ...پریا كجا بودی دیر كردی؟دنبال نون حلال شایدم اقبال و شانس.بس كن پریا!باز هم كه داری هزیون می گی!هیس جواد گوش كن صدای آوازی میاد كه اركستر نداره.به جای این حرف ها بگو تو بقچه چی داری؟قیمه زعفرونی تو نایلونه بازش كن ! پیش از این كه بازش كنیمی خوای بدونی از كجا واز كی رسیده؟موقع خوردن گوش می كنم فعلا كه خیلی گشنمه!رفته بودم اون بالاها دلم گرفته بود بفهمی نفهمی نور كوچكیته دلم روشن بود ویه صدا مدام زیر گوشم وزوز می كرد كه شاید...
لینک دانلود رمان پریا در پایین :
parya
رمان رز کبود
دانلود رمان رز کبود اثر فهیمه رحیمی
بخشی از این رمان :
مات و مبهوت چشم به دهان پسرعمو رسول دوخته بود که داشت با آب و تاب خبر معاون سیاسی شدن آقا نعیم را تعریف می کرد و از او متعجب تر خانم و آقای رازقی بودند که با نگاه ناباور خود به رسول چشم دوخته بودند. نعیم و معاون سیاسی؟! رسول وقتی از سخن باز ایستاد رو به عمویش کرد و پرسید:
ـ شما هم باورتان نمی شود بله؟
عمو گفت:
ـ در کارآیی او که شک نداریم اما چطور بی خبر و بی مقدمه؟
رسول با صدا خندید و گفت:
ـ اگر غیر از این بود جای تعجب داشت. برای نعیم هم شب جادویی به وقوع پیوست و یک شبه معاون شد.
خانم رازقی گفت:
ـ چند روز دیگر هم می شنویم که او با دختری از بزرگان مملکتی ازدواج کرده.
رسول گفت:
لینک دانلود رمان رز کبود در پایین :
r-oze-kabod
تمام حقوق محتوا و فایل ها و تصاویر برای این سایت محفوظ است . قالب طراحی شده توسط قالب میهن بلاگ
دانلود اهنگ شاد دانلود رمان عاشقانه بدون سانسور سیستم وبلاگدهی خرید هاست لینوکس طراحی چتروم در تبریز کانکس مسکونی ارزان ثبت شرکت ارزان قیمت بیت کوئین سایت طراحی ازاد طرح دانلود بازی بدون سانسور دانلود والپیپر عاشقانه جدید دانلود فیلم خارجی دانلود کلیپ خنده دار آشپزی ایرانی عکس نوشته های عاشقانه دانلود نرم افزار 2017 اطلاعات پزشکی پنل اس ام اس انجمن تفریحی حد و حدود دکوراسیون داخلی اداری مجله پوست و مو رابطه جنسی در دوران عقد سایت قرانی دانلود موزیک جدید عکس و بیوگرافی دانلود بازی انلاین دنا موو دانلود نرم افزار سایت سرگرمی تکناز شلوغ چت الوند وب فیلم ایرانی 96 تور اروپا ارزان مجله خودرو خارجی بازی اندروید رایگان دانلود اهنگ قدیمی دعای خواب قیمت مسکن دعا برای پولدار شدن خبرگزاری بورس دانلود اهنگ ایرانی دانلود عکس متن دار دانلود نرم افزار اندروید 2017 بای کاسیو اخبار روز ایران و جهان سایت تفریحی و سرگرمی دانلود آهنگ جدید احسان خواجه امیری ضرب المثل های خنده دار دانلود بازی چند نفره اندروید قیمت انگشتر جواهر سایت ماشین خودرو برلیانس محصولات ورزشی دانلود کلیپ آموزش رقص دانلود نرم افزار تلگرام دانلود عکس عاشقانه اخبار سیاسی اس ام اس آرزوی سفر خوش آلاله چت مجله غزاله دانلود عکس اس ام اس تولد عاشقانه دانلود والپیپر اچ دی دانلود آزمون رشته ریاضی دانلود نرم افزار دوست دختر یابی دانلود نرم افزار حسابداری رایگان تعرفه طراحی چت روم پایگاه خبری دانلود کتاب آموزش سحر و جادو قیمت خط موبایل ثابت مدل مانتو تنگ و کوتاه نمونه سوالات تافل دعا ثمانین ایه دانلود کلیپ جنیفر لوپز مدل لباس پاکستانی |ساخت وبلاگ |اواکس بلاگ |خرید بک لینک| رپورتاژ آگهیدانلود موزیک ایرانی سایت تفریحی سرگرمی سایت تفریحی سرگرمی
پایان نامه حسابداری دانلود پایان نامه مرجع دانلود پایان نامه های ارشد پایان نامه های ایران داک مقاله و پایان نامه ارشد پایان نامه ها دانلود پایان نامه ارشد مرجع دانلود پایان نامه های ارشد رشته عمران دانلود فایل پایان نامه
سایت دانلود پایان نامه پایان نامه ارشد پایان نامه مدیریت پایان نامه کارشناسی گل و گیاه سرویس وبلاگدهی وردپرس درج بک لینک دائمی رایگان پایان نامه برق پایان نامه رایگان بهار فایل پایان نامه ارشد روانشناسی ارشد فایل
اصیل فایل دانلود پایان نامه ارشد دانلود پایان نامه ارشد همه رشته ها دانلود نمونه سوال دکتری پایان نامه ارشد حقوق پایان نامه پایان نامه شیمی پایان نامه عمران پایان نامه کامپیوتر پایان نامه اقتصاد پایان نامه پایان نامه ارشد صنایع
پایان نامه زبان پایان نامه ارشد پایان نامه کشاوری پایان نامه تاریخ پایان نامه های ارشد فروش آنلاین نهال پایان نامه حقوق